
شکسپیر : اگر کسی را دوست داری رهایش کن سوی تو برگشت از آن توست و اگر برنگشت از اول برای تو نبوده.
دانشجوی زیست شناسی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … او تکامل خواهد یافت.
دانشجوی آمار : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر دوستت داشته باشد ، احتمال برگشتنش زیاد است و اگر نه احتمال ایجاد یک رابطه مجدد غیر ممکن است.
دانشجوی فیزیک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، به خاطر قانون جاذبه است و اگر نه یا اصطکاک بیشتر از انرژی بوده و یا زاویه برخورد میان دو شیء با زاویه صحیح هماهنگ نبوده است.
دانشجوی حسابداری : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، رسید انبار صادر کن و اگر نه ، برایش اعلامیه بدهکار بفرست.
دانشجوی ریاضی : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، طبق قانون ۲=۱+۱ عمل کرده و اگر نه در عدد صفر ضربش کن.
دانشجوی کامپیوتر : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر برگشت ، از دستور کپی – پیست استفاده کن و اگر نه بهتر است که دیلیت اش کنی.
دانشجوی خوشبین : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن… نگران نباش بر می گردد.
دانشجوی عجول : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن … اگر در مدت زمانی معین بر نگشت فراموشش کن.
دانشجوی شکاک : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برگشت ، از او بپرس ” چرا ” ؟
دانشجوی صبور : اگر کسی را دوست داری ، به حال خود رهایش کن …اگر برنگشت ، منتظرش بمان تا برگردد.
نظر شما: اگه کسی رو دوست داری....؟
اگه الآن بگن باید برین رو صحنه
و جلوی همه
یه جمله برای کسی که بیش تر از همه دوسش دارین بگین؛
آیا میرین؟؟
اگه میرین چی میگین؟؟
سر به هوا نیستم
اما
همیشه چشم به آسمان دارم
حال عجیبیست
دیدن همان آسمانی که
شاید تو
دقایقی پیش
به آن می نگریستی
.
.
.
❤دوستت دارم❤
به سلامتى چشمایى که همه بهش چشم
میدوزن اما به هر کس دوخته نمیشه ،
سلامتى دستایى که خالى بودن
رو واسه پر بودن به هرکسى نمى فروشه ،
به سلامتى قلبى که ما توش نیستیم
اما تو هواش پر میزنیم
هر کی میخواست یه زندگی عاشقانه رو مثال بزنه بی اختیار زندگی سام و مولی رو بیاد می آورد. یه زندگی پر از مهر و محبت. تو دانشگاه بصورت اتفاقی با هم آشنا شدن. سلیقه های مشترکی داشتن ،هر دو زیبا ،باهوش و عاشق صداقت و پاکی بودن و خیلی زود زندگی شون رو تو کلیسا با قسم خوردن به اینکه که تا آخرین لحظه عمرشون در کنار هم بمونن تو شادی دوستان و خانواده هاشون آغاز کردن. همه چیشون رویایی بود و با هم قرار گذاشتن بودن یک دفترچه خاطرات مشترک داشته باشن تا وقتی پیر شدن اونا رو برای نوه هاشون بخونن و با یاد آوری خاطرات خوش هیچوقت لحظه های زیبای با هم بودن رو از یاد نبرن. واسه همین قبل از خواب همه چی رو توش مینوشتن. با اینکه ۵ سال از زندگیشون میگذشت هنوزم واسه دیدار هم بی تابی میکردند.
تو هم شده ای انقلاب زندگی من،
حالا هر چیز در زندگی ام تاریخ دار شده …
قبل از تو ...
بعد از تو ...
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت! ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی واقعیت را به من تقدیرحالی کردورفت
مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را پنج ماه از بیستم اسفند تا تیر رفت رفتی و در نکبت تنهاییاش جان کند دل بیتو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیدهای؟
بر لبانت نقش بست آنروز لبخندی کثیف
برج آزادی ، ساعت پنج، عصر اسفندی کثیف
ما جدا اما رقم میخورد پیوندی کثیف
مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف
آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف
پس چه شد آن مستی؟ همه که می گفتید تو اگر مست شوی دردهایت ناله هایت یک به یک ، از پی هم خواهند رفت و نخ سیگارت، بعد مستی همچو بالیست برای پرواز آه . این مستی هم گرهی از گرهم باز نکرد بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟ چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟ پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من ناصر حامدی
من پیر شدم ،دیر رسیدی،خبری نیست مانند من آسیــمه سر و دربـدری نیست بســـیـار برای تـو نـوشـتـم غـم خـود را بســـیـار مرا نامه ،ولی نامه بری نیست یک عمر قفس بست مسیر نفســــم را حالا که دری هست مرا بال و پری نیست حـالا کـه مـقـــدر شــده آرام بگـیـــــرم سیـــلاب مرا بـرده و از مـن اثری نیست بگـذار که درها هـمگـی بسـته بـمانـنـد وقتی که نگاهی نگران پشت دری نیست بگــذار تبـــر بـر کـــمــر شـــاخه بکـــوبد وقتی که بهـار آمد و او را ثمــــری نیست تلخ است مرا بودن و تلـخ است مرا عمر در شهر به جز مــرگ متـاع دگری نیست ناصر حامدی
دست عشق از دامن دل دور باد!
مي توان آيا به دل دستور داد؟
مي توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادي از ساحل مباد؟
موج را آيا توان فرمود ايست!
باد را فرمود بايد ايستاد؟
آن كه دستور زبان عشق را
بي گزاره در نهاد ما نهاد
خوب مي دانست تيغ تيز را
در كف مستي نمي بايست داد
شبها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفته و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه
با این خیال خاطر خود شاد می کنم
هزار بار نوشتم و پاره کردم باز
نيامدي و دلم را ستاره کردم باز
چقدر شعر شدم شعرهاي آبي رنگ
رديف و قافيه و استعاره کردم باز
چقدر سوره شدم آيه آيه دلتنگي
چقدر محض شما استخاره کردم باز
گره به قلب من افتاده صد هزار گره
به اسم اعظمتان راه چاره کردم باز
دلم گرفت از اين شهرهاي بي موعود
تمام پنجره ها را دوباره کردم باز
دخيل بسته دلم،روضه اي بخوان آقا
هواي کودک بي گاهواره کردم باز
دام بگذاری اسیرم، دانه میخواهی چه کار؟ تا ابد دور تو میگردم، بسوزان عشق کن ای که شاعر سوختی، پروانه میخواهی چه کار؟ مُردم از بس شهر را گشتم یکی عاقل نبود راستی تو این همه دیوانه میخواهی چه کار؟ مثل من آواره شو از چاردیواری درآ! در دل من قصر داری، خانه میخواهی چه کار؟ خُرد کن آیینه را در شعر من خود را ببین شرح این زیبایی از بیگانه میخواهی چه کار؟ شرم را بگذار و یک آغوش در من گریه کن گریه کن پس شانه ی مردانه می خواهی چه کار؟
یک عمر به دنبال جوابی دیگر
هر روز کشیده ام عذابی دیگر
هر شب به هوای دیدنت از خوابی
آسیمه دویده ام به خوابی دیگر
اي غزل ترين من در کتاب زندگي ! گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي ! بي تو لحظه هايم از طعم تيرگي پُرند! با تو کرده ام عزيز ! انتخاب زندگي زندگي لبالب از شعر ناب چشم توست تو هميشه با مني اي شراب زندگي ! روزهاي عمر من بي تو پر کسالتند تشنه ي شب توام اي تو آب زندگي ! آسمان من فقط سهم بال ناز توست گم نمي کنم ترا در شتاب زندگي !
شبیه من که نشد خط بزن دوباره بکش مرا شبیه خودم در میان آتش و دود شبیه چشم و دلم غرق صد شراره بکش و بعد دست بکش بر شراره ام یک شب بسوز و قلب مرا پاره پاره پاره بکش و زخم های دلم را ببین و بعد از آن لباس بر تن این قلب بی قواره بکش بخند!خنده ی تو شعله می زند بر من بخند و شعله ی من را به یک اشاره بکش برای بودن من عشق را نشانه بگیر و خط رد به تن هرچه استخاره بکش ببین ستاره شدم با تو ای بهانه ی من مرا شبیه خودم!مثل یک ستاره بکش!
دوباره تَش زده بر قلبِ نازکِ سیگار هوای سرد و تو و فندک و پُک سیگار تو طبقِ عادتِ هر روز مینویسی باز به روی صندلیت «عشق» با نوکِ سیگار و سرفه میکنی و یادِ حرفهای منی که گفته بودهام انگار با تو که سیگار، برای حنجرهات خوب نیست دست بکش و دست میکشی از آخرین پکِ سیگار نه! جای پای کسی نیست جز خودت اینجا فقط زمین و تن بیتحرکِ سیگار کسی نمیرسد از راه، سخت میرنجی و میروی که ببینی تدارکِ سیگار پ.ن تش : آتش زدن
بی تو اندیشیدهام کمتر به خیلی چیزها
میشوم بیاعتنا دیگر به خیلی چیزها تا چه پیش آید برای من نمیدانم هنوز دوری از تو میشود منجر به خیلی چیزها غیر معمولی است رفتار من و شک کرده است ـ چند روزی میشود ـ مادر به خیلی چیزها عکسهایت، نامههایت، خاطرات کهنهات میزنند اینجا به روحم ضربه خیلی چیزها هیچ حرفی نیست دارم کمکم عادت میکنم من به این افکار ضجرآور، به خیلی چیزها میروم هر چند بعد از تو برایم هیچ چیز ... بعد من اما تو راحتتر به خیلی چیزها
آسمان دیده ام ابری شده شانه ای کو؟ تا بگریم زار زار رعد و برق بی پناهی می زند روی تکرار سکوتی مرگبار پرتو نوری مرا دعوت نمود تا که اسرار دلم تبعید شد کنج یک مخروبه متروکه ای حکم توقیف دلم تمدید شد در زمستانی که می اید ز راه یک نفر از شهرتان خواهد گذشت آسمان دیده اش ابری شده خسته پا،دامن کشان ،خواهد گذشت
بی تو باز آمدم از سر کوی او دل دیوانه پنهان کردم در خاکستر غم آن همه آرزو دل دیوانه تو مرا با عشق او آشنا کردی پس از این زاری مکن هوس یاری مکن تو ای ناکام دل دیوانه با غم دیرینه ام به مزار سینه ام بخواب آرام دل دیوانه
چه بگویم با من ای دل چه ها کردی
ناگهان پرده بر انداخته ای یعنی چه؟! مست ازخانه برون تاخته ای یعنی چه؟! زلف در دست صبا گوش به فرمان رقیب این همه با همه در ساخته ای یعنی چه؟! شاه خوبانی و منظور گدایان شده ای! قدر این مرتبه نشناخته ای یعنی چه؟!
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
Bir deli kurşun misali zulmetti bana bu gönlün
Yıkılmıştanda virane ettin bunun sebebi sendin
Unutmalı artık bir anlamı yok
Sevmeyi bilmeyen birini anlamak ne zor
Sensizliği kabul eden bir kalpte mutlu olamazsın
Bu katlanılmaz gururlarla sende başa çıkamazsın
Giden o olsun,terkedende
Artık zaman hakikatle yüzleşmekte
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
Bende aynı duygularla geldim geçtim bu yollardan
Aşkın her katı halini yaşadım gördüm inan
Şimdi zamanla geçer desem de avunmayacak yüreğim
Ne kadar lanet etse de kalbim dinlemeyeceksin
Bu deli gönlüm
Neler neler uğrunda harcadı her gün bir an yılmadan
Unut demek olmaz laf anlamaz bu kalp
Bu aşkın içinde ne emekler saklıdır
Aşk!
Bir kalbin içinde ağlıyor
Aşk!
Sızım sızım sızlatıyor
Ellerinden kaçılmıyor
Virane ettin bıraktın
Aşk!
لحظه ی قشنگیه :
وقتی که اعصابت خورده
ولی عشقت میاد دستت رو آروم می گیره
و فشارش می ده، میبوسه….
و تو اینقدر آروم می شی
که اگه صد سال بقیه می نشستند
و باهات حرف می زدن آرامش نمی گرفتی… !
رو خیلی ها خط کشیدیم تا به عشقمون برسیم
غافل از اینکه خودمون خط خورده ی عشقمون بودیم که به عشقش برسه
روز مرگم هرکه شیون کند از دور و برم دور کنید
همه را مست و خراب از می و انگور کنید
مزد غسال مرا سیر شرابش بدهید
مست مست از همه جا حال خرابش بدهید
بر مزارم مگذارید بیاید واعظ
پیر میخانه بخواند غزلی از حافظ
جای تلقین به بالای سرم دف بزنید
شاهدی رقص کند جمله شما کف بزنید
روز مرگم وسط سینه من چاک زنید
اندرون دل من یک قلم تاک زنید
روی قبرم بنویسید وفادار برفت
آن جگر سوخته ی خسته از این دار برفت
تا وقتی حرف هایم را شنید
آب شود

من که از شنیدن این آهنگ لذت می برم
دانلود کنید و نظر خودتون رو بگید
چرا عاشق را کور و دیوانه می خوانند؟
ارتباط عشق با دیوانگی و گل رز
زمانهای بسیار قدیم وقتی هنوز پای بشر به زمین نرسیده بود؛.
فضیلت ها و تباهی ها در همه جا شناور بودند.
آنها از بیکاری خسته و کسل شده بودند.
روزی همه فضابل و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر و کسل تر از همیشه.
ناگهان ذکاوت ایستاد و گفت: بیایید یک بازی بکنیم؛.
مثلا قایم باشک؛ همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا
فریاد زد من چشم می گذارم
و از آنجایی که هیچ کس نمی خواست به دنبال دیوانگی برود همه قبول
کردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.
دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع کرد به
شمردن ….یک…دو…سه…چهار…همه رفتند تا جایی پنهان شوند؛
لطافت خود را به شاخ ماه آویزان کرد؛
خیانت داخل انبوهی از زباله پنهان شد؛
اصالت در میان ابرها مخفی گشت؛
هوس به مرکز زمین رفت؛
دروغ گفت زیر سنگی می روم اما به ته دریا رفت؛
طمع داخل کیسه ای که دوخته بود مخفی شد.
و دیوانگی مشغول شمردن بود. هفتاد و نه…هشتاد…هشتاد و یک…
همه پنهان شده بودند به جز عشق که همواره مردد بود و نمیتوانست
تصمیم بگیرد. و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان کردن عشق مشکل است.
در همین حال دیوانگی به پایان شمارش می رسید.
نود و ینج …نود و شش…نود و هفت… هنگامیکه دیوانگی به صد
رسید, عشق پرید و در بوته گل رز پنهان شد.
دیوانگی فریاد زد دارم میام
اولین کسی را که پیدا کرد تنبلی بود؛ زیرا تنبلی، تنبلی اش آمده بود جایی
پنهان شود و لطافت را یافت که به شاخ ماه آویزان بود.
دروغ ته چاه؛ هوس در مرکز زمین؛ یکی یکی همه را پیدا کرد جز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود.
حسادت در گوشهایش زمزمه کرد؛ تو فقط باید عشق را پیدا کنی و او
پشت بوته گل رز است.
دیوانگی شاخه چنگک مانندی را از درخت کند و با شدت و هیجان زیاد
ان را در بوته گل رز فرو کرد. و دوباره، تا با صدای ناله ای متوقف
شد . عشق از پشت بوته بیرون آمد با دستهایش صورت خود را پوشانده
بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون می زد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بودند و او نمی توانست جایی را ببیند.
او کور شده بود.
دیوانگی گفت « من چه کردم؛ من چه کردم؛ چگونه می تواتم تو را درمان کنم.»
عشق یاسخ داد: تو نمی توانی مرا درمان کنی، اما اگر می خواهی کاری بکنی؛ راهنمای من شو.»
و اینگونه شد که از آن روز به بعد عشق کور است
و دیوانگی همواره در کنار اوست
کجا بودی وقتی برات شکستم یخ زده بود شاخه گل تو دستم
کجا بودی وقتی غریبی و درد داشت من تنها را دیونه میکرد
کجا بودی وقتی تو را میخواستم که دستات آروم بشینه تو دستام
کجا بودی وقتی که گریه کردم از تو به آسمون گلایه کردم
کجا بودی وقتی کنار عکسات شبا نشستم به هوای چشمات
کجا بودی تو لحظه نیازم وقتی میخواستم دنیامو بسازم
کجا بودی ببینی من می سوزم عین چشات سیاهه رنگ وروزم
کجا بودی تشنه چشمات بودم نبودی من عاشق دنیات بودم
کجا بودی وقتی دیونت بودم وقتی که بی قرار شونت بودم
کجا بودی وقتی چشام به در بود ترانه هام شکایت سفر بود
نبودی پیش من بی ستاره ترک میخورد دلم به یک اشاره
کجا بودی وقتی که پرپر شدم سوختم و از غمت خاکستر شدم
کجا بودی ببینی خستگیمو آب شدن شمعای زندگیمو
می خندیدم اما تنم می لرزید کجا بودی وقتی چشام می ترسید
کجا بودی وقتی که اشکام میریخت خون جای گریه ازتو چشمام میریخت
کجا بودی وقتی باید می موندی غصه موازلحن صدام می خوندی
کجا بودی وقتی صدات می کردم به آسمون رسید صدای دردم
کجا بودی من از خودم گذشتم هر جا بگی را دنبال تو گشتم
کجا بودی ببینی آبروم مرد اما به خاطر چشات قسم خورد
خنده واسه همیشه از لبام رفت رسیدن از مرمر رویاهام رفت
کوچه انتظار رسید به بن بست دلم میگفت اون سر وعده هاش هست
کجا بودی که از نفس افتادم روزی یه بار زنده شدم جون دادم
وقتی که این بازی ها را میکردی من می دونستم داری برمیگردی
پاهای خسته تو بذار رو چشمام بگو که دیگه نمی ذاری تنهام
بگو هنوز دوستم داری با منی بگو محاله قلبمو بشکنی
کجا بودی ببینی بی ستاره ام ببینی جز تو کسی را ندارم
غم نبودنت مثل آتیشه تو این خط ترانه جا نمیشه

شرطای عاشق بودنو یادت رفت
رفتی سفر چیزای تازه دیدی
دیدی و خط رو اسم من کشیدی
رفتی سفر ترانه ها یادت رفت
تک تک عاشقانه ها یادت رفت
سپردی عشقم و به آب ودریا
قلب مو جا گذاشتی لای ابرا
نگاه مو دادی به باد و بارون
عین یه عابر گوشه خیابون
رفتی سفر بدون یه خاطره
میخواستی عشقم ازتو فکرت بره
رفتی سفر منو فراموش کنی
به حرف آدم عاقلا گوش کنی
رفتی سفر ببینی این دیونه
تا کی میخواد منتظرت بمونه
رفتی سفر اشکم و در بیاری
گفته بودی طاقت شو نداری
رفتی سفرنه خبری نه چیزی
انگارنه انگارکه برام عزیزی
رفتی سفرخیلی چیزا یادت رفت
انگار تمام قصه ها یادت رفت
قولاتو انگار دادی دست نسیم
دورغه که بگم به هم می رسیم
عشقموبخشیدی به کوه ودره
حتی منودوست نداری یه ذره
رفتی سفر جای منو گرفتن
تمام دنیای منو گرفتن
خبر نداشتم میری تنها میشم
تنهاترین عاشق دنیا میشم
گفتی که با سفر عوض نمیشه
عشقی که میمونه واسه همیشه
رفتی وحرفات مثل برفا آب شد
آسمون انگار رو سرم خراب شد
تمام این حرفای خوب یادت رفت
قصه دریا وغروب یادت رفت
پاییز وبرگای طلا یادت رفت
انگار تمام ماجرا یادت رفت
سپردی قلبتو به قلب دیگه
شاید بهت حرفای بهتر میگه
رفتی وپا رو رویاهام گذاشتی
تا ته دنیا چشم به رام گذاشتی
سفر بده کاش نمیرفتی سفر
خیلیه که از تو ندارم خبر
منم میخوام برم یه جای خلوت
بگم به هرچی قهر و دوری لعنت
همین روزا تو داری برمیگردی
ببین با عشق و زندگیم چه کردی
بیا بگو هنوز منو یادت هست
هنوز میشه یه عهد نقره ای بست
یا نمیریم یا دیگه با هم میریم
چون همو یادمون نره کم میریم
کاش بهم میگفتی که نیاز به استراحت داری نه اینکه بخوای
اینجوری عوض بشی .سفر بده خیلی بده
دوست دارم

1- روش جوادی:
یه بار یه جایی که توی دید طرف باشه و بتونه با دو تا شلیک خودشو بهت برسونه یهو غش می کنی و ولو می شی کف زمین.پس از چند دقیقه هذیون گفتن راجع به اینکه پسر اصغر قصاب اومده خواستگاريت اما تو نمی خواهی به اون شوهر کنی/ مثلا به ضرب آب قند به هوش می آیی و وقتی چشمت به طرف می افته یهو بغضت می ترکه و د گریه. وقتی خوب گریه هاتو کردی و پاشدی که بری طرف کلی اصرار میکنه که برسونت.اما از اون اصرار و از تو انکار.خلاصه راه می افتی که بری اما یجوری راه می ری که مطمئن بشی طرف می تونه تا خونتون تعقیبت کنه… تا اینجا تو کار خودتو کردی اما از اینجا به بعدش دیگه با اوس کریمه.
2- روش یاهو مسنجری:
این روش اخیرا کاربرد زیادی پیدا کرده و عمدتا هم به خاطر اینه که لازم نیست مستقیم توی چشمای طرف نگاه کنی و این برای آماتورها هم کمک خبلی بزرگیه.از ایکونهای گوگولی مگولی هم می تونی برای رسوندن مفهوم استفاده کنی.اما بدیشم اینه که بعضی وقتها توی چت یه سو تفاهم هایی پیش می آد که خر بیار و باقالی بار کن!!
نکته:این روش فقط وقتی کاربرد داره که مطلب بطور صریح ادا بشه اما به علت اینکه هیچ موجود اناثی اصولا این کاره نیست پس بهتره که اصلا قیدشو زد!
3-روش بچه خر خونی:
همون داستان جزوه و این که خودت واردی.
نکته:متاسفانه از اونجایی که مجموع دو متغیر زيبايي و خر خونی در مورد دختر جماعت همیشه یه مقدار ثابته بنابراین بهتر که روی این روش خیلی حساب نکنی!
4-روش بد بخت کردن:
جلوی یکی از این لندکروز سیاهها بوسش می کنی که بدونه بخاطر بد بخت کردنش همه کار می کنی.
5-روش مذهبی خفن:
چهل شب جمعه جلوی در خونتون رو جارو می کنی و آجیل مشکل گشا پخش می کنی . تو ی این مدت به هر چی امامزاده و صاحب کرامات هست متوسل میشی و نذر می کنی که اگه حاجتت روا شد هر شب تو سقا خونه آس مم تقی یه شمع روشن کنی …ایشالا که حاجتتو میگیری.
نکته:خواهر التماس دعا
6-روش از ما بهتران:
لازم نیست کاری بکنی. فقط انتخاب کن!
7-روش بچه مثبت:
طرف و به یه کافی شاپ دعوت می کنیو اونجا خیلی معقول و منطقی مساله رو بهش می گی.اونم احتمالا یه فرصتی می خواد که فکر کنه و بعدشم ایشالا که بعله رو می گه.
نکته:تا حالا چیزی خنده دار تر از این شنیده بودی؟
8-روش عرفانی:
میری لب چشمه که آب بیاری می بینی از قضا اونم انجاست.یه جوری که انگار حواست نیست پات می خوره به کوزه طرف و کوزه خورد و خاکشیر می شه.بعد لپات گل می اندازه و با عجله کوزتو پر می کنی و میری. اینجاست که طرف با خودش فکر می کنه:
اگر با من نبودش هیچ میلی چرا ظرف مرا بشکست لیلی
خلا صه خیالت تخت باشه که کارت درسته!
نکته:
این روش در طی تاریخ امتحانشو بخوبی پس داده و بنا براین بسیاری از کارشناسان و صاحبنظران معتقدن که بحران امروز ازدواج در اثر لوله کشی شدن آب بوجود اومده.
9-روش لوس گری:
یه دفعه یه سوسک می بینی و بنا میذاری به جیغ! آ ی جیغ نکش کی بکش.طرف هم که وضع و اینطور می بینه به هر قیمتی شده سوسک و به دیار باقی می فرسته. حالا تو همچین تحویلش می گیری که انگار شیر شکار کرده! و بعدشم مثلا از ترس سوسک یه مدتی خودتو بهش می چسبونی و ازش جدا نمی شی! اگه کارا تا اینجا خوب پیش بره ما بقیش تضمین شدست.
10-روش شهرستانی:
یه بار با چشم گریون و تن لرزون طوری که طرف بشنفه برای دوستت درد دل می کنی که چطوری وقتی داشتی می اومدی یه پسره ی چشم نا پاک تو رو دید زده و بهت متلک پرونده. بعدشم هقی می زنی زیر گریه. اینجاست که دیگه رگ غیرت طرف باد می کنه و حساب یارو با کرام الکاتبینه!
نکته:
اگه کار به خون و خونریزی نکشه می تونی روی موفقییت حساب کنی. اما اوصولا زندگی با این آدم توصیه نمی شه.
بعضی از اونا واقاً می خونند وقتی میرن سر کتاب تا یکی دو ساعت دیگه کلشونو از کتاب بر نمی دارند . عادت دارند زیر مطالب کتاب خط بکشند که بعدا بخونند
بعضی هاشون هم که مثلا درس می خونند کتاب جلوشونه چشمشون هم روی کتابه ولی حواسشون یه جای دیگست ...
یه عده ای هم هستند که به بهونه اینکه مشکل دارن زنگ میزنند خونه دوستشونو دوستشون هم از خدا خواسته حدود یک ساعت و اندی به طوری که اشک و دود تلفن در میاد برای هم قصه بی بی چساره تعریف می کنند.
و اما پسر ها:
یا درس نمی خونند یا وقتی می خواند بخونند باید حسش بیاد. وقتی حسش میاد که شب امتحانه ...
یه کم که درس خوندند یه موردی پیش میاد و بهش خیره می شوند
و به یه چیزی فکر می کنند بعد انگار که درس خوندند بلند میشند میرن استراحت می کنند بعد از یک ساعت استراحت دوباره میرند میشینند فکر می کنند . وقتی فکرشون تموم شد کتاب را ورق میزنند یه کم براندازش میکنند وزنش می کنند استخاره می کنند برای خودشون تقسیمش می کنند میگند تا ساعت فلان اینقدر می خونم تا ساعت فلان اینقدر بعد میرن استراحت کنند . حین استراحت حسشون تموم میشه
حال ندارند برند بخونند ولی چون می دونند فردا امتحان دارند پا میشند میرند سر کتابشون.
همینجور که می خونند هیچی حالیشون نیست چون جای دیگه فکر می کنند(لازم به ذکر است که هیچ وقت در هیچ موقعیتی فکر نمی کنند فقط موقع درس خوندن فکرشون میاد) بعد از نیم ساعت دوباره میرن استراحت، بعد سه ربع استراحت می بینند خیلی دیر شده .دوباره میرنند درس بخونند این بار می خونند یه چیزایی هم یاد میگیرند ولی چیزایی که یاد نمی گیرند را میذارند که فردا از دوستاش بپرسند یه کم به معلمشون فحش میدند می گند اینارو درس نداده . خلاصه آخرش نمیرسند کتاب را تموم کنند فردا میرند میبینند که دوستاشون یه چیزایی می گند که تا حالا به گوششون نخورده بعد اعصابشون خرد میشه اونایی هم که خونده بودند یادشون میره به همین سادگی.
پسرها 1- با داشتن هيکلي ضايع تيشرت تنگ نپوشند و فيگور نگيرند! 2- از کلاس پنجم دبستان صورتشون رو سه تيغه نکنند و after shave نزنند! 3- پس از يافتن اولين مو در پشت لب احساس مردانگي نکنند و به فکر ازدواج نيفتند! 4- در ميهمانيها و محافل خانوادگي احساس بامزگي نکنند و چرت و پرت نگويند! 5- ادعاي با مرامي و با معرفتي و با وفايي و غيره نکنند! 6- کت و شلوار صورتي با بلوز زرد نپوشند و کروات قهوهاي نزنند! 7- احساس با غيرتي نکنند و راه به راه به آبجي کوچيکه گير ندهند! 8- از 9 سالگي پشت ماشين باباشون نشينند و پدر ماشين رو در نيارند! 9- چرت و پرت نگند و از خودشون تعريف نکنند! دخترها 1- با داشتن دماغي تير کموني يا عقابي متاليک به جراح مراجه نکنند! 2- با ديدن يکي خوش تيپتر از خودشون، ميگرن نگيرن و از زور ناراحتي غش نکنند! 3- با داشتن قدي کوتاه کفش پاشنه 60 سانتي نپوشند و احساس قد بلندي نکنند! 4- روزي 24 ساعت با تلفن حرف نزنند! 5- روزي 30-40 هزار تومان آت و اشغال نخرند! 6- از مهموني و عروسي و براي هم خالي نبندند و با خاليبندي لايه اوزون رو سوراخ نکنند! 7- با يه دماغ عمل کرده احساس خوشگلي نکنند و فکر نکنند که مادر زادي همينجوري بودن! 8- مطالب چرت و پرت اين قسمت رو بخونند و از عصبانيت سکته نکنند!
شـوهر مورد علاقه یک دختـر در سنین متفاوت:)
دختر ۱۸ ساله : به قول خودش انقدر خواستگار داره که نمی دونه کدومش رو انتخاب کنه فعلا قصد ازدواج نداره می خواد درس بخونه
دختر ۲۲ ساله : او یک شاهزاده با یک قصر می خواد ادعا می کنه که خیلی واقع بینه ولی مرد ایده آل او باید پول دار خوش قیافه مشهور همیشه در حسابش پول به اندازه کافی باشه وسخاوت مند او بايد شوخ طبع، ورزشكار، شيك پوش، رمانتيك و شـنونده خوبي باشد. بله خصوصيات و صفات آن مرد بسيار طولاني است. دخـتر مـردي را ميخواهد كه او را بپرستد و او را با گذاشتن گلها، هدايا و دادن وعده عشق ابدي و جاويدان تـبديل به الهه گرداند.
دختر ۳۲ ساله : کم کم داره بوی ترشی می یاد دیگه فقط یه مرد خوب می خواد لازم نیست ورزشکار و خوش تیپ و.. باشه یه کار خوب با حقوق مکفی خونه ماشین و حساب بانکی داشته باشه و غذاهایی که دختر درست می کنه رو تحمل کنه کافیه
دختر ۴۲ ساله : تنها یه مرد می خواد (بیچاره ترشید )یه مرد معمولی که ستاره سینما نباشه ورزشکار نباشه اگه یه شکم گنده هم داشت عیب نداره کچل هم بود عیبی نداره فقط یه شوهر باشه
دختر ۵۲ ساله : او فقط مي خواهد… هر چی بود باشه دختر باید خیلی شانس بیاره که مردش انقدر ترسناک نباشه که نوه هاش رو بترسونه راه توالت رو هنوز به یاد داشته باشه دندون مصنوعی هاش رو یادش باشه کجا گذاشته
دختر ۷۲ ساله : تعجب نکنید بعضی دخترا تا این سن هم عمر می کنن ولی مطمئن نیستم مردمورد علاقش هنوز نفس بکشه
نظر یادتون نره:))
لطفا پس از شنیدن صدای بوق ..و پیام های زیر ..پیغام بگذارید :
پیغام گیر حافظ :
تا مگر بینم رخ جانانه ی خود غم مخور!
بشنوی پاسخ ز حافظ گر که بگذاری پیام
زآن زمان کو باز گردم خانه ی خود غم مخور !
پیغام گیر سعدی:
از آوای دل انگیز تو مستم
نباشم خانه و شرمنده هستم
به پیغام تو خواهم گفت پاسخ
فلک را گر فرصتی دادی به دستم
پیغام گیر فردوسی :
نمی باشم امروز اندر سرای
که رسم ادب را بیارم به جای
به پیغامت ای دوست گویم جواب
چو فردا بر آید بلند آفتاب
پیغام گیر خیام:
این چرخ فلک عمر مرا داد به باد
ممنون توام که کرده ای از من یاد
رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش
آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد!
پیغام گیر منوچهری :
از شرم به رنگ باده باشد رویم
در خانه نباشم که سلامی گویم
بگذاری اگر پیغام پاسخ دهمت
زان پیش که همچو برف گردد رویم!
پیغام گیر مولانا :
بهر سماع از خانه ام رفتم برون.. رقصان شوم!
شوری برانگیزم به پا.. خندان شوم شادان شوم!
برگو به من پیغام خود..هم نمره و هم نام خود
فردا تو را پاسخ دهم..جان تو را قربان شوم!
پیغام گیر بابا طاهر:
تلیفون کرده ای جانم فدایت!
الهی مو به قوربون صدایت!
چو از صحرا بیایم نازنینم
فرستم پاسخی از دل برایت!
وپیغام گیر نیما :
چون صداهایی که می آید
شباهنگام از جنگل
از شغالی دور
گر شنیدی بوق
بر زبان آر آن سخن هایی که خواهی بشنوم
در فضایی عاری از تزویر
ندایت چون انعکاس صبح آزا کوه
پاسخی گیرد ز من از دره های یوش
پیغام گیر شاملو :
بر آبگینه ای از جیوه ء سکوت
سنگواره ای از دستان آدمی
تا آتشی و چرخی که آفرید
تا کلید واژه ای از دور شنوا
در آن با من سخن بگو
که با همان جوابی گویمت
آنگاه که توانستن سرودی است
پیغام گیر سایه :
ای صدا و سخن توست سرآغاز جهان
دل سپردن به پیامت چاره ساز انسان
گر مرا فرصت گفتی و شنودی باشد
به حقیقت با تو همراز شوم بی نیاز کتمان
پیغام گیر فروغ :
نیستم.. نیستم..
اما می آیم.. می آیم ..می آیم
با بوته ها که چیده ام از بیشه های آن سوی دیوار
می آیم.. می آیم ..می آیم
و آستانه پر از عشق می شود
و من در آستانه به آنها که پیغام گذاشته اند
سلامی دوباره خواهم داد
.: Weblog Themes By Pichak :.