
درد دارد ...
وقتي همه چيز را مي داني ...
و فکر مي کنند نمي داني ...
و غصه مي خوري که مي داني ...
و مي خندند که نمي داني .

خاطرات خیلی عجیبند
گاهی اوقات می خندیم
به روزهای که گریه می کردیم
گاهی گریه می کنیم
به یاد روزهایی که می خندیدیم......!
سلام بچه ها.
خوبین؟
راستتش من همین امروز امتحانام تموم شد
درسته دیر تموم شد،ولی خیلی خوشحالم که بالاخره تموم شد.
ولی خب دلم برای دوستام تنگ میشه.
فقط از دوری یکی خوشحالم وگرنه همه ی دوستامو دوست داشتم.
به هر حال می خواستم بگم که من تا یه مدتی نیستم یعنی خب می خوام برم مسافرت.
زود میام.دلم برای همتون تنگ میشه.دعا کنین کارناممو که می گیرم سکته نزنم.
فعلا خدافظ.
یاد باران رفته از یاد!
ارزوها رفته بر باد!
باز باران
باز باران می خورد بر بام خانه
بی ترانه بی بهانه
شاید

که آدم نه خودش میداند دردش چیست و نه هیچکس دیگری …
فقط میدانی که هر چه هوا سردتر میشود ،
دلت آغوش گرمش را میخواهد ...
باران همیشه می بارد
اما مردم ستاره را بیشتر دوست دارند
نامردیست آن همه اشک را به یک چشمک فروختن
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت
غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصل ها را
بر سفره ی رنگین خود بنشانم ات، بنشین غمی نیست
آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست
همواره چون من نه ! فقط یک لحظه خوب من بیندیش
- لبریزی از گفتن ولی در هیچ سوی ات محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم شبنمی نیست
شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را
در دست های بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر اگر چه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
بهر بهبود ولی فکر دوایی نکنیم
جای پرداخت به خود بر دگران اندیشیم
شکوه از غیر خطا هست،خطایی نکنیم
یاور خویش بدانیم خدایاران را
جز به یاران خدا دوست وفایی نکنیم
یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند
طلب عشق ز هر بی سر و پایی نکنیم
گر که دلتنگ از این فصل غریبانه شدیم
تا بهاران نرسیده ست هوایی نکنیم
گله هرگز نبود شیوه ی دلسوختگان
با غم خویش بسازیم و شفایی نکنیم
یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم
وقت پرپر شدنش ساز و نوایی نکنیم
پر پروانه شکستن هنر انسان نیست
گر شکستیم ز غفلت من و مایی نکنیم
و به هنگام نیایش سر سجاده ی عشق
جز برای دل محبوب دعایی نکنیم
مهربانی صفت بارز عشاق خداست
یادمان باشد از این کار ابایی نکنیم
در هیاهوی دیدنت
لبریز شنیدنت
آتش فشان چشم هایم
نزدیک است فوران کند
در حسرت بودنت
سبد سبد شکوفه وباران
از آسمان هدیه می گیرم
چه بزرگ و مقدس است نامت
ای لنگر تسکین!
ای تکانهای دل!
ای آرامش ساحل!
میدانم
قدت نمیرسد برای به آغوش گرفتنم چوبههای دار این سرزمین بلند است. اینگونه که دارها را بلند میسازند میدانم در آخرین دیدارمان قدت نمیرسد برای به آغوش گرفتنم
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد ؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد که دلت را یادی از ساحل مباد ؟ موج را آیا توان فرمود: ایست! باد را فرمود: باید ایستاد ؟ آنکه دستور زبان عشق را بیگزاره در نهاد ما نهاد خوب میدانست تیغ تیز را در کف مستی نمی بایست داد ...
این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج
من که خود راضی به این خلقت نبودم زور بود
ای خدا گر من نمی بودم جهانت نقص داشت؟
ای فلک گر من نمیزادی اجاقت کور بود؟
من که باشم یا نباشم کار دنیا لنگ نیست
گر بمانم یا بمیرم قلب کس را تنگ نیست
ایجاد تغئیرات بزرگ زندگی
تا حدی ترسناک است.
اما می دانید حتی ترسناک تر
از آن چیست؟
حسرت.
شبا هنگام
با یادت، ستاره ای می شوم
و سفر می کنم
به قلب آسمان
شاید ببینمت
ای تنها دلیل بودنم!
سر به راه دوست گذاشتن از فرط نیاز برای فدا شدن است،
نه دامی برای به اسارت کشاندن و نه غل وزنجیری به پای آزادی و پرواز.
عشق باید بال پرواز باشد برای گذران زندگی ، نه شکستن بال دیگری که مرغ خانگی پر وبال شکسته ای باشد ،اسیر در دام.
لذتي كه در فراغ هست در وصال نيست
چون
در فراغ شوق وصال هست و در وصال بيم فراغ.
ساده ميشكنم با يك تلنگر كوچك...
اين گونه نبودم...
شدم!!!
سراپا اگر زرد پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
...اینجا زمان چند ساعتی جلوتر است:
هر وقت خورشید را
بالای سرت دیدی
بدان در غروبی دلگیر به تو میاندیشم...
سکوت می کننــد
یک روز به جـای اینکه صبـــر کننــد
در را بــاز می کننـد و می رونــد...
نا آرام میشوی ،
گاهی حسود ،
گاهی خود خواه ،
گاهی دیوانه،
گاهی آرام ،
گاهی شاد ،
گاهی غمگین ،
گاهی خوشبخت ترین
یک روز به خودت میایی میبینی تنهایی ؛
تنها ترین...
هیچ کسی رو نداری حتی برای درد و دل کردن و حرف زدن...
تنها غم میماند کنارت ...و تنهایی... و سیگار...
هرشب
همه شب،شمعی فروزان بر دست بر سر سرای نشستم و تو هرگز نیامدی
نه هیچ روزی و نه هیچ شبی کجایی، کجایـــــــــــــی یار؟؟؟؟؟
سرمیرود هی عکس ماه از استکانت
برمیز میریزدچه ماه تیره بختی!
وقتی ننوشیده ست طعمش را دهانت
ماهی که البته مراعات النظیر است
با مصرع تاریک و دور گیسوانت
این از تغزل حال بشنو،بشنوانم
تا هرچه شب از داستانم،داستانت
انگار دارد سر به بیرون می تراود
جانم که با صد تا گره بسته به جانت
امشب چه بارانیست وقتی جفت باشند
چشمان ابرم،شانه های آسمانت
حس میکنم امسال می میرم عزیزم
جای وصیت این غزل پیشت امانت
خوردنی هم هست !!!
ما گاهی اوقات چوب سادگیمون رو میخوریم ...
مغازه ها را
رنگ های چراغ قرمز را
حتی جدول ضرب را
و دیگر در راه هیچ مدرسه ای گم نمی شوم
اما گاهی میان آدم ها گم می شوم
آدم ها را بلد نیستم
.
.
اگر گاهی ندانسته به احساس تو خندیدم
ویا از روی خودخواهی فقط خود را پسندیدم
اگر از دست من در خلوت خود گریه ای کردی
اگر بد کردم و هرگز به روی خود نیاوردی
اگر زخمی چشیدی گاه گاهی از زبان من
اگر رنجیده خاطر گشتی از لحن و بیان من
حلالم کن...وبعد....
پروانه و مگس پرشان را
با یکدگر معاوضه کردند
اما مگس دوباره
روی زباله بود
پروانه روی لاله
بعد از این بر کودک دل سخت گیری می کنم
چه تلخ است قصه عادت.....
.: Weblog Themes By Pichak :.