
مثل زهری تلخ در شیرینی قندی کثیف خوب یادم هست آن لبخند زهرآلود را پنج ماه از بیستم اسفند تا تیر رفت رفتی و در نکبت تنهاییاش جان کند دل بیتو تهران چیست؟ آیا از بلندی دیدهای؟
بر لبانت نقش بست آنروز لبخندی کثیف
برج آزادی ، ساعت پنج، عصر اسفندی کثیف
ما جدا اما رقم میخورد پیوندی کثیف
مثل یک زندانی مسلول در بندی کثیف
آسمانی تیره، برجی کج، دماوندی کثیف
ذهن را درگیر با عشقی خیالی کردو رفت جمله های واضح دل را سوالی کرد ورفت چون رمیدنهای آهو، ناز کردنهای او دشت چشمان مرا حالی به حالی کردو رفت کهنه ای بودم برای اشکهای این وآن هرکسی ما را به نوعی دستمالی کردورفت! ابر هم در بارشش قصد فداکاری نداشت عقده در دل داشت؛روی خاک خالی کردورفت آرزویم با تو بودن بود،کوشیدم،ولی واقعیت را به من تقدیرحالی کردورفت
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
پس چه شد آن مستی؟ همه که می گفتید تو اگر مست شوی دردهایت ناله هایت یک به یک ، از پی هم خواهند رفت و نخ سیگارت، بعد مستی همچو بالیست برای پرواز آه . این مستی هم گرهی از گرهم باز نکرد بال پرواز مرا سیگار هم باز نکرد
با ياد چشم هاي تو خوب است خواب من از ابـرهـا كنــــــاره بگــــير آفتـــــــاب من رو بر كدام قبله به چشم تو مي رســـم؟ چيــزي بگـو پيــــــــامـبـر بـــي كتاب من چشم تو را كجاي جهان جستجو كنــــم؟ پايان بده به تاب و تب بي حســـــاب من دور از شمايل تو چنـــــانم كه روز و شب خنـــديده اند خلــق به حال خــــراب من از تشنگـي هــــــلاك شـدم، ساقيـا بيا چيزي نمــــــانده از قدح پر شــــراب من ناصر حامدی
دو جای پای نرفته دو سایه یک دیوار مرا به دغدغه های شبانه ام بسپار به تارهای ظریفی که عشق می بافد به زخم های عمیقی که خورده ام بسیار به ناتمامی این روزهای بارانی به این گلایه که هرروز می شوم تکرار رسیده ایم به مرز ستاره ها امشب رسیده ایم ولی روز می شود هربار ومن برای خودم ازتو شعر می خوانم ومن به جای خودم از تو می شوم سرشار دو جای پای نرفته به سمت یکدیگر یکی به نیت عشق و یکی به قصد فرار یکی برای خودش شعر تازه می خواند و تند و تند نفس های ممتد و - سیگار؟ : نمی کشم… و دو سایه به راه خود رفتند وگم شدند در انبوه کوچه و بازار… ……. ……. دگر چگونه بگویم که دوستت دارم؟ مرا به هرچه شبیه نگاه خود بسپار
.: Weblog Themes By Pichak :.